این روزها زندگی من چگونه است؟ خیلی ساده بیست و یک ساعت بیداریام را به دوازده ساعت کار و پژوهش، یک ساعت ورزش و یکی دو ساعت مطالعه تقسیم کردهام. گاهی وقتها با ادمهای توی خیابان و پارک هم صحبت میکنم. آخر شبها هم ماشین را برمیدارم و میروم به جاده متروک حوالی شهر و سرعت ماشین را تا صد و هشتاد کیلومتر بالا میبرم. همان سرعتی که اولین نشانههای تعلیق در آن رخ میهد. تعلیق در معنای واقعی آن. یک دفترچه یاادداشت جیبی خریدهام و برنامهی پنج سال آینده زندگی را روی صفحات زلالش نوشتهام. برنامهای که هر روز اندکی پیش میرود و این گونه زندگیام از معنای ماهویاش تهی نمیشود.
گاهی هم پشت پنجره اتاقم مینشینم و یکی دو ساعتی را فکر میکنم. پنجشنبهها به کارگاه سفالگری میروم و کوزه میسازم. دوستان خوبی هم دارم که روشنی زندگیاند.
غروبها که به خانه میرسم میروم توی حیاط و پاهایم را درون حوض کوچکی که در نوجوانی ساختهام فرو میبرم. و عکس آسمان را در آب میبینم. به قول سهراب هیچ تقصیر درختان نیست.
برای مااههای آینده چند کتاب از آرنت و پوپر و یکی دوتایی از مارکوزه و نیچه کنار گذاشتهام. اگر آسمان یاری کند میخواهم یکی دوتایی تیاتر معمولی هم در ایرانشهر تماشا کنم. برای خودم یک عطر خوشبو هم بخرم.
از هزارتوهای صعب گذشتن و مثل بورخس در سادگی و سکوت زیستن.
درباره این سایت